ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن
به لحظه لحظه ی پیش از شروع خاکستر
به آستانه ی برخورد ناگهان دو چشم
به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر
به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک
به میهمانی پرشور چشم و گونه ی تر
به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب
به چشم روشن و بیدار خسته از بستر
من از تو بالی بالا بلند می خواهم
من از تو تنها بالی بلند و بالا پر
من از تو یال سمندی، سهند مانندی
بلند یالی از آشفتگی پریشان تر
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
قیصر امین پور
یادش گرامی و روحش شاد.
من بچه ها رو دوست دارم خیلی
لایــــــــــــــــک
ME TOO
سلام شعر زیبای بود روحش شاد
متاسفانه ما قدر این شاعر ها و مفاخر کشورمون رو نمیدونم کمترین کاری که میتونیم واسشون انجام بدین حداقل 1 اسم خیابون رو به اسم این عزیزان بزاریم که همیشه یادشون کنیم
سلام موافقم
پس از اینکه زهره از اتاقم بیرون رفت، من اندکی تنها ماندم و فرصت فکر کردن درباره
اینکه امروز چه اتفاقی افتاده است برایم پیش امد.
به خودم گفتم: خدای من، امروز حال من چرا مساعد نیست؟ چرا مثل همیشه اختیارم
دست خودم نیست! همچون مفتشی که مجرم را تحت تفتیش قرار می دهد، از خودم سوال های عجیب و غریبی می پرسیدم، که چرا؟... و چگونه؟....
هنوز به پاسخ سوال هایم نرسیده بودم که سعید با در زدنش رشته افکارم را از هم گسیخت.
سلام دوست عزیز
اگر به خواندن داستان علاقه دارید، شما را به خواندن داستانهایی که خودم نوشته ام دعوت می کنم
موفق باشید
سلم مرسی از حضورتون حتما